بازدید امروز : 111
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 157602
کل یادداشتها ها : 268
دروغ گفتن، یکی از رفتارهای متداول کودکان 4، 5 ساله است که نمیتوان به آن بیتوجه بود. روانشناسان میگویند...
بیشتر کودکانی که در این سن و سال دروغ میگویند، قصد فریب والدین خود را ندارند و از آن بهعنوان راهی برای فرار از مجازات استفاده میکنند. البته گاهی نیز کودکان با جعل داستان یا با طرح مبالغهآمیز بعضی واقعیات تلاش میکنند خواستههای خود را با بزرگترها درمیان بگذارند و بهطور غیرمستقیم از آرزوهای خود صحبت میکنند. برای کسب آگاهی بیشتر درباره این موضوع با دکتر نسرین امیری، فوقتخصص روانپزشکی کودک و نوجوان و عضو هیات علمی دانشگاه علوم بهزیستی گفتوگو کردهایم.
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط ? دلار و ?? سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید.
وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
امیلی جواب داد:« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »
مرد گفت:« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق ، خدا
منتظر کسی باش که اگر حتی در ساده ترین لباس بودی , حاظر باشه تورو به همه ی دنیا نشون بده و بگه :"این دنیای منه "
انیشتین میگفت : « آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفرینداستفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید .»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموستر میکند:« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچههایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب میکردند. یکی از بچهها با صدای بلند گریه میکرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن میکشید و خلاصه اعصاب همهمان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمیآورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچههایتان واقعاً دارند همه را آزار میدهند. شما نمیخواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد میافتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمیگردیم که همسرم، مادر همین بچهها? نیم ساعت پیش در آنجا مرده است.. من واقعاً گیجم و نمیدانم باید به این بچهها چه بگویم. نمیدانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»
استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره میپرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمیبینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه میدهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمیدانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و....
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور میتواند تا این اندازه بیملاحظه باشد? اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب میخواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .»
حقیقت این است که به محض تغییر برداشت? همه چیز ناگهان عوض میشود. کلید یا راه حل هر مسئلهای این است که به شیشههای عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازهای ببینیم و تفسیر کنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است!
اکثریت مردم دوست دارند که برای همه شناخته شده باشند. همه دوستشان داشته باشند و بتوانند روی همه تاثیر بگذارند. دوست دارند وقتی حرفی می زنند مورد توجه دیگران قرار گیرند.
در کل توجه را همه دوست دارند اما برخی خیلی زیاد دوست دارند. از این رو گاهی دست به کارهایی می زنند که شاید به نظر خودشان ایجاد جلب توجه کند و بتوانند از این طریق دوست داشتنی شوند اما همین سری کارها گاهی نه تنها باعث دوست داشتنی تر شدن نمی شود، بلکه ممکن است باعث ایجاد تنفر در دیگران گردد.
از جمل? کارهایی که افراد فوق الذکر انجام می دهند می توان به مدلهای عجیب و غریب لباس و مو در محلهای نامتناسب، گفتار ناپسند در مقابل جمع، نشان دادن توانایی های بالقوه، گاهی دعوا و بحث و جدل و گاهی مسخره کردن دیگران اشاره کرد.
حتما شما هم این گونه افراد را زیاد دیده اید.
و اما راههایی برای دوست داشتنی شدن:
همه زوج ها دعوا می کنند. از هر 10 مرد، 9 نفر می گوید، "پیروز شدن در مشاجره با خانم ها غیرممکن است!" و به همین خاطر است که اکثر مردها وقتی دعوایی پیش می آید، تقصیرشان را پذیرفته، راهشان را می گیرند و می روند. اما آیا به این معنی است که خانم مشاجره را برده است؟ نه اینطور نیست! با این آمار بالای طلاق، خیلی مهم است که زوج ها بفهمند که رمز یک رابطه موفق گفتگو است. مشاجره پیش می آید، چه بخواهید و چه نخواهید. اما هر دوی شما می توانید در آن مشاجرات برنده باشید.
چرا بعضی شبها، برای تفریح با خانواده میرویم بیرون و پیتزا میخوریم؟
خوشمزه است؟ کیف میدهد؟ مگر از کالری زیاد و چربی ترانس، چاق کننده و مضر برای سلامتی خبر ندارید؟!
به جهنم که ضرر دارد. هیچچیز مثل یک پیتزای داغ و پر از پنیر و قارچ با نوشابهی خنک پپسی نمیشود.
سیگار؟ خب معلوم است که ضرر دارد. اما من عکسهای شاملو، شریعتی و فرخزاد را با سیگار بیشتر دوست دارم.
تیپ آن دسته از مردانی را دوست دارم که کلاه شاپو میگذارند و کفشهایشان واکس خورده است و روزنامه میخوانند و سیگار میکشند و در بیتفاوتی با لاکپشت برابری میکنند. به ساعت گرانقیمت و قدیمیشان نگاه میکنند، پولی میگذارند روی پیشخوان، تهسیگارشان را در جاسیگاری له میکنند و آرام دور میشوند
تیپ آن زنانی را دوست دارم که موهایشان را پشت سرشان میبندند و لباس شیک و دست دوم، ولی اصل آمریکایی میپوشند. از همان لباسهایی که گاهی در فروشگاه تاناکورا پیدا میشود! یک سیگار باریک دست میگیرند و به نقطهای نامعلوم خیره میشوند.
یا تیپ آن زنانی که با موهای بلوند و تابدار و رژلب قرمز پر، خاکستر سیگارشان را خیلی آرام میتکانند و کفشهای جلوبسته و روباز سیاه براق میپوشند.
خب به جهنم که ضرر دارد. عمر را کوتاه میکند؟ چه باک! کمی بابت پیتزا میرود، یک کمی هم برود پای سیگار و دود زیبایش، بوی نوستالژیکش.
عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود طولانی تر است. عقاب می تواند تا ?? سال زندگی کند . ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد:
زمانی که عقاب به ?? سالگی می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند . نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود . شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد .
یا باید بمیرد و یا آن که فرآیند دردناکی را که ??? روز به درازا می کشد پذیرا گردد برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند سپس باید چنگال هایش را از جای برکند زمانی که به جای چنگال های کنده شده چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند سرانجام ، پس از ? ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده و ?? سال دیگر زندگی می کند.
چرا این دگرگونی ضروری است ؟
بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم. گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم.
اوباما قانون آزادی همجنسگرایی در ارتش آمریکا را امضا کرد
رئیسجمهور آمریکا قانون آزادی همجنسگرایی در ارتش آمریکا را امضا کرد و به این ترتیب از این پس هیچ منعی برای استخدام چنین افرادی در ارتش این کشور وجود ندارد.