بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 52
کل بازدید : 157859
کل یادداشتها ها : 268
فنجان قهوه تلخ را در دستم می گیرم.
به دور و برم نگاهی میندازم. کاغذهای مچاله شده ، کاغذهای سیاه شده ، کتاب های نیمه خوانده شده.
در فکرم. در فکر اینکه با همه ی کاغذ، سیاه کردن های من و نصف و نیمه کتاب خواندن های من ، هنوز قهوه، تلخ ِ تلخ است. و هنوز با تمام تلخی قهوه ی من ، کتاب ها نیمه خوانده اند. نمی دانم آیا روزی خواهد رسید که من کتاب ها را کامل خوانده باشم و یا اینکه در قهوه ام شکر ریخته باشم؟
هنوز در فکرم و فنجان قهوه تلخ در دستم و نگاهم به کاغذ ها و کتاب های نیمه خوانده ی پخش شده در اطرافم.
ایا راهی برای رهایی هست؟ رهایی از این قهوه ی تلخ؟ ایا می شود روزی این قهوه شیرین شود و زندگی برایم شیرین تر ؟ ایا می شود دیگر کاغذهای سیاه شده را نبینم؟
ایا می شود کتاب های نا تمام روزی تمام شود؟ ایا می شود؟؟؟؟