بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 19
کل بازدید : 158444
کل یادداشتها ها : 268
می خواهم حرف از رفتن بزنم
صفحات زندگیم را ورق بزنم
در آن زمان که مرا شنیدند و به من خندیدند
در آن زمان که استاد برآشفت و مرا گفت برو بیرون از کلاس
می خواهم حرف از رفتن بزنم
صفحات زندگیم را ورق بزنم
در آن زمان که شوق یک اندیشه نو رفت و کوبید مرا بر دیوار
در آن زمان که روحم آزادیش بود اسیر یک مذهب کور
می خواهم حرف از رفتن بزنم
صفحات زندگیم را ورق بزنم
در آن زمان که ناله می زد فقیری بر پله های گرانترین رستوران
در آن زمان که معنی دین یک کتاب و یک عبادت بود فقط
می خواهم حرف از رفتن بزنم
صفحات زندگیم را ورق بزنم
در آن زمان که جهان پر بود از اوج شکوفایی و من در پیله ام به دنبال اثبات خودم
در آن زمان که ربودند ریشه ام را و من بودم درگیرمساله علم بهتر است یا ثروت
می خواهم حرف از رفتن بزنم
صفحات زندگیم را ورق بزنم
در آن زمان که آب را گل نکنیم سهراب خواندم و نیافتم اطرافم قطره ای آب زلال
در آن زمان که موسیقی بود مظلوم ترین هنری که همیشه خفه اش می کردند
می خواهم حرف از رفتن بزنم
صفحات زندگیم را ورق بزنم
می خواهم حرف از رفتن بزنم