سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امید جوان
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  امید صالحی نیا[30]
 

غمی هزاران ساله در سینه ام خفته ست اندیشه ها در هجوم تاریکی فرو رفته ست

    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 132
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 157623
کل یادداشتها ها : 268

   موسیقی

نوشته شده در تاریخ 89/10/2 ساعت 7:53 ع توسط امید صالحی نیا


ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:

« امیلی عزیز،

عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.

با عشق، خدا»

امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط ? دلار و ?? سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید.

وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد:« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »

مرد گفت:« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق ، خدا







  پیام رسان 

+ همه از مرگ می ترسند من از رفیق نامرد

+ هر چیزی را پایانی است. و زمستان را، حتی اگر تمام شب هایش یلدا باشد!!!

+ مرا ترس از شب غمگین تنهائیست... که در آن... سوسوی صدها ستاره میدرخشد در کنار ماه ولی حتی یکی از این همه کوکب... برای بخت غمگین دل من نیست!!

+ بگذار سرنوشت هر راهی را که می خواهد برود , ما راهمان جداست این ابرها تامی توانند ببارند ما چترمان خداست.

+ تا حالا دل کسی رو شکستی ؟ خودمو می بینم خودمو می شنفم تا هستم جهان ارثیه بابامه. سلاماش و همه عشقاش و همه ی درداش، تنهائیاش وقتی هم نبودم مال شما. اگه دوست داری با من ببین، یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار باهات بگم سلامامونو، عشقامونو، دردامونو، تنهائیامونو ها؟

+ ایا واقعا سال 2012 اخر دنیاست؟

+ این ماشین احمدی نژاد که برای مزایده گذاشته



+ شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق. .رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد

+ باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ،از دل شب یلدا جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد یلدایتان مبارک




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ